evanjline

پایگاه عشق

evanjline

پایگاه عشق

۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

گاهی وقتا به یه حدی میرسی که دلت میخواد کلتو بگیری بکوبی به دیوار ولی باز دلت نمیاد و از دردش میترسی...

شاید به خودت بگی اوضاع بهتر شه ومیری یه گوشه میشینی و سرتو بین دوزانوت میگیری و گریه میکنی...

یهو یادت میوفته یکی هست که طاقت اشکاتو نداره چشاتو پاک میکنی و بلند میشی ی گرمی خوبی تو دلت احساس میکنی...

اونجاست که تازه میفهمی چقد در برابر عشقت مطیعی...

من که اینجورم شمارو نمیدونم...!


  • نوشین کرم پور

کیا با گذاشتن دانلود توی بلاگ موافقن؟؟؟؟

  • نوشین کرم پور

درود به بچه های کلوب

  • نوشین کرم پور


  • نوشین کرم پور


میدانی؟یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی "تعطیل است" و بچسبانه پشت شیشه افکارت ...باید به خودت استراحت بدهی،دراز بکشی و دست ها را زیر سرت بگذاری و به اسمان خیره بشوی و بی خیال در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند،

آنوقت با خودت بگویی:بگذار تا منتظر بمانند...فرشته

  • نوشین کرم پور


گـفـت :
دعـا کـنـی مـی آیـد . . .
گـفـتـم :
آنـکـه بـا دعـایـی مـی آیـد . . . بـا نـفـریـنـی مـی رود !
حـال روزی . . .
خـواسـتـی بـیـایـی . . .
بـا دعـا نـیـا . . .
  • نوشین کرم پور




 چشمهای دیگر حتی خودمم را هم نمی تواند ببیندش

نمی دانم راه می روم یا بی راهه

اما همین برایم بس است که قدمهایم هنوز رمقی دارند

چقدر سرد و تاریک است

چقدر بی روح

زندگی واقعا چیست و از ما چه می خواهد

جوابی برای این سوال هنوز نیافته ام؟؟؟؟؟
  • نوشین کرم پور


باز مثل هر روز ماید و بر روی همان صندلی کهنه کنار ایستگاه راه آهن مینشیند...

چشم هایش را به فراسوی ریل راه آهن می دوزد...چه غریبانه نگاه میکند...

در دلش برق امید است،با خود میگوید حتما میاید او به من قول داده خودش میگفت یک روز برمیگرددنمیدانم کی ولی حتما ماید...او هیچ وقت زیر قولش نمیزند...

قطار در ایستگاه ایستاد...زن با نگاهی پر از التماس و انتظار مسافران را ورانداز میکند.همه پیاده میشوند ولی هیچکس برای او یار قدیمی خودش نمیشود...دوباره به یاد آن خاطره قدیمی که سال هاست خود را با آن زنده نگه داشته می افتد...در همین جا اورا ترک کرده بود لبخند تلخی روی لبانش خودنمایی میکرد...

ناگهان با صدای سوت قطار افکار پریشانش را جمع میکند

خودش است آمد...

دوان دوان به سوی قطار میدود ناگاه در همهمه صدا ها صدای آشنای اورا سر جای خودش  خشک میکند صدای آشنای که رو به مخاتبش میگفت:

پیاده شو عزیزم امید وارم ماه عسل خوبی داشته باشیم...

  • نوشین کرم پور


rezasadeghi
عنوان: reza sadeghi
حجم: 3 مگابایت

  • نوشین کرم پور

تلفن همراه پیرمردى که توى اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد...
پیرمرد به زحمت تلفن ... را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد، هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند...
رو به من کرد و گفت،
ببخشید ، چه نوشته؟
گفتم نوشته،
"همه چیزم"
پیرمرد: الو، سلام عزیزم...
یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و
لبخندى زیبا و قدیمى به من گفت،
همسرم است...

  • نوشین کرم پور